محمدسبحانمحمدسبحان، تا این لحظه: 10 سال و 9 ماه و 14 روز سن داره

دنیای ما محمدسبحان

معاینه بعد از عمل

پسر ناز خاله دیروز برای چکاپ رفته بود پیش آقای دکتر نبوی و خداروشکر همه چی خوب بود جای عمل/ختنه معاینه شده بوده و پسملمون وزن هم خوب گرفته بوده و آقای دکتر از همه چی راضی بود خدایا هزاران بار شکرت که مواظب این فرشته کوچولو ما هستی ...
17 مهر 1392

خنده و ریسه محمدسبحان به روایت عکس

        نفس خاله هر روز صبح که پارسا میارم مدرسه میام خونه شما و اگه بیدار باشی کلی بازی میکنیم و کلی آغون و صدا میکنی اگر هم خواب باشی  که میشینم نگات میکنم بعد میام آخه خاله فدای اون قیافه خوشگل و زیبات بشه انگاری خاله میشناسی که وقتی باهات حرف میزنم با دقت گوش میدی بعد از خودت صداهای نامفهوم آآآ و آغون در میاری و ریسه میری از خنده البته از خندیدنا و ریسه رفتنات فیلم گرفتم بزرگ بشی میبینی خاله جون اما الان بریم  در ادامه مطلب سراغ عکسهای نازت تو تمام این عکسها من باهات حرف میزدم گاهی هم پارسا عکس میگرفت ...
16 مهر 1392

روز کودک

پسر نازنین نفس خاله روزت مبارک (روز کودک بر تمامی کودکان عزیز مبارک) سلام خاله جونی روز 14 مهرماه مدرسه پارسا جلسه بود شما با مامانی اومدی مدرسه دنبال پارسا تا ببریش خونتون منم برم جلسه خاله هم که سوء استفاده گر از شما تو حیاط مدرسه یه چند تایی عکس گرفتم که میزارم  عکسها در ادامه مطلب خاله فدای اون قیافه نازت بشه دستاتو مشت میکنی فشار میاری به سمت بالا که بلند بشی پسر نازنین,نفس خاله روز کودک مبارک اینم هدیه خاله به شما ...
16 مهر 1392

عمل محمد سبحان انجام شد

محمد سبحان جونم به سلامتی عمل کرد و اومد خونه البته همون روزی که عمل کرد مرخص شد اما این چند روزه به خاطر گرفتاری نتونستم بیامو مطلبی بنویسم اما الان همه عکسهاتو میزارم خاله جونی / شنبه که پارسا گذاشتم مدرسه با اینکه پرهامی مریض شده بود اما طاقت نیاوردم و اومدم پیش شما و تا 10:40 پیش شما موندم آخه پرهامی پیش باباش بود و باید دنبال پارسا هم میرفتم خلاصه خاله جون ساعت 8:30 صبح که رسیدم کلینیک شما اومده بودی تو ریکاوری بعدم که آوردنت تو اتاقت و خواب بودی انقدر میلرزیدی خانم پرستار مهربون گفت به خاطر اتاق عمل فقط ضربان قلب و تنفسشو مرتب کنترل کنید خودشونم تند تند بهت سر میزدن ساعتای 9:20 بود بیدار شدی و گریه هات شروع شد وای بمیره خاله الهی چه جو...
14 مهر 1392

دومین ماهگرد و واکسن زدن محمدسبحان

نازنین پسر خاله روز دوم مهرماه واکسن 2ماهگیو زد همه اونایی که نینی هاشون این واکسنو زدن میدونن که این واکسن خیلی درد داره عزیز دل خاله اصلا پای چپشو تکون نمیداد فقط میکرد مامانیش ساعت 2زنگ زد به من که خاله ای خودتو برسون که محمدسبحان داره از گریه تلف میشه شیرم نمیخوره  منم بدو بدو کارامو کردمو اومدم خونه شما فقط بغلت کردمو راه رفتم اگر یه دقیقه میشستم یا پامو تکون نمیدادم جیغت میرفت آسمون تنتم مثل یه کوره آتش شده بود داغ داغ بودی خاله بمیره الهی دردت تو جون خاله انقدر مظلوم شده بودی آدم دلش برات میسوخت  موندم شنبه 6 مهرماه گه باید عمل بشی میخوای چکار کنی ناز پسر خاله یه چندتا عکس ازت گرفتم همون روز واکسنت آخه ماهگرد دوم شم...
5 مهر 1392
1